شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۸۹: در سر زلف دلاویز تو آویخته ایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مدتی شد که به جان باتو در آمیخته ایم در سر زلف دلاویز تو آویخته ایم جوی آبی که روان در نظرت می گذرد آب چشمیست که ما بر گذرت ریخته ایم پردهٔ دیدهٔ ما در نظر ما به مثل شعر بیزیست که زان خاک درت ریخته ایم به خیالی که خیال تو نگاریم بچشم هر زمان نقش خیالی ز نو انگیخته ایم تاکه در بند سر زلف تو دل دربند است با تو پیوسته و از غیر تو بگسیخته ایم گوشهٔ خلوت میخانه مقامی امن است ما از این خانه از آن واسطه بگریخته ایم نعمت الله می صافی است در این جام لطیف ما به جان با می و جامش به هم آمیخته ایم شاه نعمت الله