شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۸: و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر در این دریای بی پایان در آ با ما خوشی بنشین نشان بی نشان پرسی ز نام و از نشان بگذر هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار خیالش نقش می بندی رها کن دل ز جان بگذر خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست بهشت جاودان جویی به بزم عاشقان بگذر اگر مست خوشی بینی به چشم خویش بنشانش و گر مخمور پیش آید مبین او را روان بگذر در آ در کنج دل بنشین که دل گنجینهٔ شاه است بجو آن گنج سلطانی ز گنج شایگان بگذر چو سید طالب او شو که مطلوبی شوی چون او طلب کن آنکه می دانی بیا از این و آن بگذر شاه نعمت الله