شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۴: بی خبر از معرفت چیزی نبرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد بی خبر از معرفت چیزی نبرد بود مخموری و مستی می فروخت صاف می پنداشت می نوشید درد شیشهٔ پندار می بودش به دست اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد صوفیان پوشند صوف خدمتش صوفئی بودی که می پوشید برد هر نفس نوعی دگر گفتی سرود گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد عاشقانه جان سپاری کن چو ما زانکه عاشق جان خود را می سپرد نعمت الله جان به جانان داد و رفت رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد شاه نعمت الله