شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴۲: او را نتوان دید و نظاره نتوان کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوری است که وصفش به ستاره نتوان کرد او را نتوان دید و نظاره نتوان کرد با عشق در افتادم و تقدیر چنین بود تدبیر نمی دانم و چاره نتوان کرد سریست در این سینه که با کس نتوان گفت نامش نتوان برد و اشاره نتوان کرد بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست از ما و چنین بزم کناره نتوان کرد نقشش نه نگاریست که بر دست توان بست او را به سر دست سواره نتوان کرد ای دوست غنیمت شمر این عمر عزیزت آری طمع عمر دوباره نتوان کرد سید دهدم هر نفسی خلعت خاصی الطاف خداوند شماره نتوان کرد شاه نعمت الله