شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۲: جانم فدای او که تمام جهان گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت جانم فدای او که تمام جهان گرفت این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال بی دست عشق ، دامن او چون توان گرفت نقش خیال غیر اگر دیده ای به خواب شکرانهٔ تمام دلم را به جان گرفت پیران روزگار چو می نوش می کنند با محتسب مگو که هوس بر جوان گرفت مجنون اگر حکایت لیلی کند رواست دیوانه است و نیست به دیوانگان گرفت سید چو دید بنده که هستم غلام او بگشود او کنار و مرا در میان گرفت شاه نعمت الله