شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۲: شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتشی ظاهر شد و پیدا و پنهانم بسوخت شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت از دم گرمم به عالم آتشی خوش در فتاد هرچه بود ازخشک و تر هم این و هم آنم بسوخت عشق جانان آتش است و جان من پروانه ای منتش بر جان من کز عشق او جانم بسوخت عود دل را سوختم در مجمر سینه خوشی از تف آن دامن و کوی گریبانم بسوخت بود گنج معرفت در کنج ویران دلم آتشی افتاد و گنج و کنج ویرانم بسوخت ز آه دل سوزم که آتش می نهد در این و آن جسم و جان بر باد رفت و کفر و ایمانم بسوخت گفته های نعمت الله می نوشتم در کتاب در ورق آتش فتاد و دست و دیوانم بسوخت شاه نعمت الله