شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۱: بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت شمع معنبر نهاد مجلس جان بر فروخت در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت تا نزنم دم دگر از خود و از معرفت عارف معروف من غیب و شهودم بسوخت یک نفسی جام می همدم ما بود دوش از دم دل سوز ما نیست و بودم بسوخت آتش سودای او گرد دکانم گرفت جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت ملک فنا و بقا جمله بر انداختم چند از این و از آن بود و نبودم بسوخت سوختهٔ همچو من در همه عالم مجوی کز نفس سیدم جمله وجودم بسوخت شاه نعمت الله