شاه نعمت الله
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۱: دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست عشق زلفش در سر ما دیگ سودا می پزد هر که دارد این چنین عشقی ز سودا چاره نیست چارهٔ بیچارگان است او و ما بیچاره ایم گر ببخشد ور نبخشد بندگان را چاره نیست آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود هر که آید سوی ما او را ز دریا چاره نیست این شراب مست ما از موصلی خوشتر بود ذوق خوردن گر کسی را نیست ما را چاره نیست سر به پای خم نهاده ساکن میخانه ایم عیب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نیست نعمت الله در خراباتست و با رندان حریف هر که دارد عشق این صحبت از آنجا چاره نیست شاه نعمت الله