شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸: مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش نه از یکسوش می بینم که میبینم ز هر سویش کشد هر دم مرا سویی کمند زلف مه رویی که اندر هر سر موئی نمیبینم بجز مویش ندانم چشم جادویش چو افسون خواند بر چشمم که در چشمم نمییابد بغیر از چشم جادویش فروغ نور رخسارش مرا شد رهنمون ورنه کجا پی بردمی سویش ز تاریکی گیسویش از آن در ابروی خوبان نظر پیوسته میدارم که در ابروی هر به رو نمیبینم جز ابرویش بیاض روی دلجویش بصر را نور افزاید سویدا میکند روشن سواد خال هندویش درختان جمله در رقصند و در وجدند و در حالت مگر باد صبا بویی به بستان برد از بویش به پیش مغربی هر ذرّه ای زان مغربی باشد که از هر ذرّه خورشیدی نماید پرتو رویش شمس مغربی