شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۹۱: دل از بند من بیدل رها شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل از بند من بیدل رها شد نمیدانم کِه او دید و کجا شد مگر کاو دانه خال بتی دید از آن در دام زلفش مبتلا شد هوای دلستانی داشت در سر نمی دانم بعزم آن هوا شد مگر بودش نهانی دلربایی نهان از ما بر آن دلربا شد صفایی داشت با خوبان مهوش ازین جای مکدر زان صفا شد صدای ارجعی آمد به گوشش پی آن نغمه و بانگ و صدا شد صلای خوان وصل یار بشنید ببوی خوان وصلش زان صلا شد ز جان و از جهان بیگانه گردید که تا باجان و جانان آشنا شد دمی خالی نمیباشد ز دلدار از آن کز بهر آن خلوت سرا شد ز حال مغربی دیگر نپرسید از آن ساعت که از پیشش جدا شد شمس مغربی