شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۶۳: تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد از فروغش همه ذرّات جهان پیدا شد تا که از چهره خود باز برانداخت نقاب از صفای رخ او کَون و مکان پیدا شد پود از کَون و مکان نام و نشان ناپیدا تا که از کَون و مکان نام و نشان پیدا شد بود خاموش بگفتار درآمد عالم بحدیثی که بتم راز زمان پیدا شد بر لب جوی جهان تا که خرامان بگذشت از هوای قد او سرو خرامان پیدا شد کفر و دین از اثر زلف و رخش گشت پدید در جهان تا که از آن سود و زیان پیدا شد از رضا و سخطش گشت عیان لطف و غضب زان یکی دوزخ و زان حور رخان پیدا شد گرچه ذرّات جهان گشت عیان از مهرش مهرش از جمله ذرّات جهان پیدا شد یا رب آنروی چه روئیست که از پرتو آن هرچه در کتم عدم بود نهان پیدا شد از فروغ رخ خورشید رخش از سر مهر مغربی ذرّه صفت رقص کنان پیدا شد شمس مغربی