شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۵۶: صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد پوشیده بود روی تو در زیر موی تو چون بازگشت موی تو از هم پدید شد جان جهان که در خم زلف نو بد نهان زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر در وی هزار نقش دمادم پدید شد تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست دل را هزار خرّمی از غم پدید شد خورشید آسمان ولایت ظهور یافت تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد شمس مغربی