شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۵۲: این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است کز جمله خوبان جهان کوی ببرده است موسی کلیم است که دارد ید بیضا عیسی است کزو زنده شود هر که نمرده است چون چرخ برقص است و چو خورشید فروزان کز پرتو رویش شود آنکس که فسرده است او را نتوان گفت که از آدم و حواست کس شکل چنین ز آدم و حوا نشمرده است یغمای دل خلق جهان میکند این کرد ماننده ترکان همگی باز دو برده است با حسن رخش حسن خلایق همه هیچست با لعل لبش جام مصفا همه درد است هر دل که براو نقش جهان بود منقّش نقش رخ او آمده آنرا بسترد داشت کس نیست که نقش رخ خودرا بچنین کرد در راه هوا جمله بکلّی نسپرده است ای مغربی از دلبر خود کوی سخن را کاو نه عرب و نه عجم و رومی و کرد است شمس مغربی