وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۱۷۴ - نیز در ستایش اتسز: ای یک غلام تو بگه حرب صد سپاه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای یک غلام تو بگه حرب صد سپاه اندر جوار جاه تو اسلام را پناه مقبل ترین عالمی و طالع ترا هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه موج سخاوت تو رسیده بشرق و غرب اوج جلالت تو گذشته ز مهر و ماه روی ولی تو ز وفاق تو شد سفید روی عدوی تو ز خلاف تو شد سپاه تا بر سریر ملک نشینی بر غم خصم بر تن قبای دولت و بر سر کلاه جاه تصحیف گشته بر تن حساد تو قبا مقلوب گشته بر سر اعدای تو کلاه خورشید از آن قرار بگیرد همی بشب تا پیش بارگاه تو حاضر شود پگاه ای پادشاه عادل و ای آنکه در جهان هم آفتاب ملکی و هم سایهٔ الاه سی سال شد که بنده بصف نعال تو بوده مدیح خوان تو بر تخت و مدح خواه داند خدای عرش که هرگز نایستاد چون بنده مدح خوانی در هیچ بارگاه اکنون دلت ز بندهٔ سی ساله شده ملول در دل ز طول مدت یابد ملال راه از بنده یک گناه بسی سال مانده است دانی اگر بچشم حقیقت کنی نگاه لیکن مثل زننده : چو مخدوم شد ملول جوید گناه چاکر بیچاره بی گناه ای بس شبا! که در غم درگاه فرخت نغنوده ام ز ناله و ناسوده ام ز آه جانم شده تباه بدست مخالفان عهد ولا و طاعت تو ناشده تباه تو حق خدمت من مسکین نگاه دار چونانکه حق خدمت تو داشتم نگاه تا کاه پایدار نباشد بسان کوه تا کوه بی قرار نباشد بسان کاه بادا مقامگاه ولی تو اوج چرخ بادا قرارگاه عدوی تو قعر چاه وطواط بلخی