وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۱۶۴ - از زبان علاء الدوله اتسز خوارزمشاه: ای عادت تو همه جفای من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای عادت تو همه جفای من یک باره گذاشته وفای من اندیشهٔ مکن همه وفای تو و اندیشهٔ تو همه جفای من ای در طلب رضای تو جانم هرگز نکنی طلب رضای من در منزل مهر تست رخت من د موقف عشق تست جای من بیگانه شدم ز صبر و از شادی تا عشق تو گشت آشنای من بر دعوی عشق تست همواره چشم من و روی من گوای من هر چند که پادشاه اسلامم عشق تو شدست پادشای من این فخر نه بس که گویی اتسز راست دل گشته مسخر هوای من آنم که بقای دولت و عزت بستست خدای در بقای من بگرفته عنان ملک دست من سوده برکاب فتح پای من پیراهن چرخ را گریبان شد از مرتبه ، دامن قبای من نی سیر ستاره جز بحکم من نی گشت زمانه جز برای من گشتست غبار عرصهٔ هیجا هنگام مصاف توتیای من سحر همه صفدران بیوبارد آن نیزهٔ همچو اژدهای من سرها درود ، چو گندا ، از کین از خنجر همچو گند نای من برباید افسر سلاطین را ذز معرکه تیر جان ربای من صد علم بود کمین حدیث من صد گنج بود کهین عطای من شومست و مبارکست و چونین به مر دشمن و دوست را لقای من خوارزمشهی نیافرید ایزد داند همه خلق ، جز برای من تا روز قضا بنصرة ایمان بس باد معین من خدای من وطواط بلخی