وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۵۷ - در مدح ملک اتسز: ای تو بر آزادگان عصر خداوند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای تو بر آزادگان عصر خداوند گیتی هرگز نزاد مثل تو فرزند یک سخن مایه هزار سخن سنج یک هنرت زیور هزار هنرمند هست فلک را بوفق رأی تو پیمان هست جهان را به خاک پای تو سوگند دست مواقف ز اصطناع تو پر در پای مخالف ز انتقام تو در بند هر چه نهال سخاست کف تو بنشاند هر چه درخت جفاست لطف تو برکند نام نکو به ز مال و همت عالیت نام نکو جمع کرد و مال پراکند دست تو حساد را ز پای درآورد پای تو افلاک را ز دست در افکند داده همه طالبان ملک جهان را در صف هیجا زبان نیزهٔ تو پند خنجر تو از برای حرمت قرآن فایده زند برد و حرمت پا زدند تیغ تو چندان بکشت مبتدعان را تا شکم خاک را ز کشته بیاگند رستم سکزی نکرده است بعمری آنچه تو یک لحظه کرده ای بسمرقند بر در خیبر ندیده اند ز حیدر آنچه ز باس تو دیده شد بدر چند عمرو نکردهست آنچه شخص تو کرده است با سپه طاغیان بدشن نهاوند نعرهٔ تو چون بگوش خصم در آید از تن خصمت فرو گشاید پیوند ای شه عادل ، چو بنده مدح سرایی خوار چرا شد، بعهد چون تو خداوند ؟ جور کشیدم ز روزگار فراوان دهر تنم را اسیر حادثه مپسند چرخ اگر چند زشت کرد بجابم آخر، ای حضور در، جور تو تا چند؟ تا که نباشد شراب را هنر آب چون برضای تو بوده، هستم خرسند باد در اندوه و رنج خصم تو گریان تو بطرب در نشاط و ناز همی خند وطواط بلخی