وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۴۵ - در ستایش شمسالدین وزیر: جمالالملک شمسالدین جهانیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جمال الملک شمس الدین جهانیست که از همر نعمتی او را نشانیست جهانی گفتم او راوین غلط بود که هر مویی ز شخص او جهانیست کفش و زجود بحری وین چه بحریست دلش در فضل کانی و آنچه کانیست ضیای حشمت او آفتابیست علو همت او آسمانیست دل بیدار او گنج هنر را چه دانی تا چه مایه قهرمانیست ز دولت است جاهش را دلیلیست ز نصرة تیغ عزمش را فسانیست جز از بهر مهم عون نیست اگر بر چرخ تیر یا کمانیست جز از بهر هلاک خسم او نیست اگر در دهر تیغی یا سنانیست ایا صدری، که هر نکته ز صدرت بر ارباب دانش داستانیست بپیش خاطر تو هست پیدا هر آنچ اندر همه عالم نهانیست خسال تو ملک را مقتدایست جلال تو فلک را دیدبانیست نه چون گفت کرم را کار گاهست نه چون کلکت خرد را ترجمانیست ثریا پای قدرت را رکابیست مجره دست جاهت را عنانیست ز حکمت نیست خالی در بد و نیک اگر وقتی دو کوکب را قرانیست بعالم نیست، الا حضرت تو اگر جایی افاضل را مکانیست بصدرت رخ نهاده هر زمانی ز اصحاب حوایج کار وانیست خداوندا، تویی کامل هنر را ز سعی جاه تو نامی و نانیست در تست آنکه ابنای خرد را درو از نکبت گیتی امانیست ز بهر نقش و نظم مدحت تست اگر ما را بنایی یا بیانیست بزرگا، رأی پیر تو رهی را نکو داند که : چون دانا جوانیست مرا وقت بیان اندر فصاحت تو گویی زیر هر مویی زبانیست بصورت آمدم جویای عزت که شخصی از حوادث در هوانیست بحرص سود ، حاشا، هر زمانی مرا از چرخ گوناگون زیانیست یقینم شد، چو دیدم حضرت تو که آخر رنج عالم را کرانیست مرا حالیست پژمرده و لیکن دل از دانش چو تازه بوستانیست کنم جانم را فدای خدمت تو خود اندر دست من امروز جانیست نخواهی اینک اهل فضل گویند : فلان در سایهٔ جاه فلانیست! دو عاقل را بهم تا اتفاقیست دو کوکب را بهم تا افترانیست مبادا جز بکام تو، هر آنجا که در اطراف عالم کامرانیست جهان جاتو تو آباد بادا که صحن جاه تو خوش تر جهانیست وطواط بلخی