وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۴۴ - نیز در مدح اتسز گوید: در زلف تو ، ای نگار ، تابیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در زلف تو ، ای نگار ، تابیست زان تاب دلم قرین تابیست با تاب دو زلف تو دلم را نی هیچ توان ، نه هیچ تابیست نا مؤمنم از چو دو لب تو در میکدهٔ مغان شرابیست بر چهره نقاب از چه باشی ؟ خود حشمت تو مرا حجابیست از آتش هجر خاک کویت جانم همه ساله در عذابیست من باد فروخته بهر جای یعنی که مرا بر تو آبیست هجر تو اگر چه زود گیریست وصل تو اگر چه دیریابیست در محنت تو مرا در نگریست در کشتن من ترا شتابیست از جور تو ما و حضرت شاه کز حادث ها بهین مآبیست خوارزمشه اتسز ، آنکه گردون از هیبت او در اضطرابیست هر نقطهٔ جاه او جهانیست هر نکتهٔ خط او کتابیست مملوک جناب فرخ اوست هر جای که مالک الرقابیست دریای محیط پر جواهر در پیش بنان او سرابیست رایش بگه ضیا سهیلیست عزمش بگه مضا شهابیست مر دشمن و دوست را ز فعلش هر لحظه ثوابی و عقابیست ای آنکه بهر نفس در آفاق از فیض کف تو فتح بابیست آنی که بدست تو هر انگشت هنگام عطا دهی سحابیست در دست تو از ظفر عنانیست در پای تو از شرف رکابیست وطواط بلخی