وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۲۶ - در مدیحه گوید: ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست هرگز مباد در جاه تو شکست تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی قومی برین امید شدند را آدمی پرست دشمن اگر به حیله کند با تو همبری دانند عاقلان جهان لعل را ز بست با دولت عریض تو دهر فراخ تنگ با همت رفیع تو چرخ بلند پست نارسته همچو لفظ تو دری ز هیچ کان تا جسته همچو رأی تو تیری ز هیچ شست جان داد حشمت تو تنی را به رنج کشد به گرد نعمت تو کسی را که آزخست از هیبت تو حاسد تو در زمین فتاد و ز حرمت تو ناصح تو بر فلک نشست وقتست اگر دراز کنی بر زمانه پای زیرا که چشم بد ز تو کوتاه کرد دست دی هر که از شراب خلاف تو مست بود امروز هیبت تو برو راند حمدست صد در گشاده گشت ز محنت بر آن کسی کو برخلاف رأی تو یک ره میان ببست در هر دو گام حز ترا بیست ناظرست بیچاره بدسگال کجا داند از تو چیست؟ خصم تو گر بمیرد راضی بود به مرگ اندی که چون بمرد زچنگ تو باز رست پیوسته تا ز انجم روشن ترست ماه همواره تاز پنجه افزون ترست شست بادا چو شهد عیش تو، کز رشک جاه تو دور از تو هست عیش عدوی تو کیست وطواط بلخی