وطواط بلخی
قصاید
شمارهٔ ۱۱ - در تغزل و مدح اتسز: ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا بندگی کرده عقیق یمن و در عدن شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا صبح دم جامه چو در سرفگندی نشناسند خلق از مطلع خورشید گریبان ترا بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا! روی پنهان مکن از چشم من ، ایرا که سزاست چشم چون ابر من از روی چو بوستان ترا مردم از هجر تو وین حال بدان بیقین هر که چون من بچشد شربت هجران ترا ای همه شادی آنروز که در زین دارند از پی گوی زدن ابلق یکران ترا عاشقان رفته بمیدان تو نظاره همه در صف گوی زنان طلعت تابان ترا پای آورده تو در مرکب و خلقی بدعا دست برداشته از بهر تن و جان ترا گرددم عقل پریشان چو بمیدان بینم بر بن گوش سر زلف پریشان ترا چون بگیری تو بکف قبضهٔ چوگان ، خواهم که زدل گوی کنم ضربت چوگان ترا تاز گردت نرسد رنج ، من از دیده خویش سربسر آب زنم عرصهٔ میدان ترا بگه باختن و تاختن ، از غایت حسن هیچ رونق نبود پیش تو اقران ترا همچو گوی تو و چوگان تو خواهم دیدن اندر آن حال سر زلف و زنخدان ترا من همه گریم و تو شاد ببازی مشغول که مبادا اثر غم دل شادان ترا! چشم گریان مرا هیچ ملام نکنید گر شه شرق ببیند لب خندان ترا وطواط بلخی