جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴: جهان پیر را نو شد جوانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جهان پیر را نو شد جوانی منه ساغر ز دست ار می توانی کنون هر روز بستان می کند عرض به روی دوستان گنج نهانی شقایق از سیاهی می درخشد چو از ابر سیه برق یمانی تو از دوران گل دستور خود ساز که بنیادی ندارد زندگانی مرادی از بهار عمر برگیر که ناگه در رسد باد خزانی نماند آن روز و آن دولت که با یار همی کردیم عیش رایگانی به وصل روی یکدیگر شب و روز ممتّع گشته از عمر و جوانی مرا از یار دور افکند ایّام چه چاره با قضای آسمانی جلال! احوال کس در هیچ حالی به یک حالت نماند جاودانی جلال عضد یزدی