جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷۲: بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا کنون هستم به تنهایی اسیر افتاده در دامی دلارامم اگر بینی نماند در دل آرامت که دارد در همه عالم بدین خوبی دلارامی بر آن بام آن که من دیدم گل خندان همی ماند عجب دارم اگر روید گلی بر گوشه بامی مجالی نیست کس را ای دریغا در شبستانش وگرنه می فرستادم به دست باد پیغامی بلای عاشقی بردن نباشد کار هر مردی در آتش زندگی کردن نباشد کار هر خامی اگر در سر ندارم من خیال روی و مویت را چه می جویم ز کوی تو به هر صبحی و هر شامی جلالا جام می بردار و نام و ننگ یک سو نه که ترک نام اگرگیری برآری در جهان نامی جلال عضد یزدی