جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۶۲: بکوش تا دل آزرده ای به دست آری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بکوش تا دل آزرده ای به دست آری که اهل دل نپسندند مردم آزاری چه سود عهده عهدی که می کنی با من تو عهد می کنی امّا به جا نمی آری اگر تو یار منی دور شو ز اغیارم نه دوستی ست که با دشمنان کنی یاری به دور نرگس مخمور باده پیمایت ز روزگار برافتاد نام هشیاری تو حال دوش ز من پرس از آنکه تا به سحر ترا به خواب گذشت و مرا به بیداری به ظاهرم نگری سرّ سینه کی دانی که پاره های دل است این که اشک پنداری هنوز با همه سختی امید می دارم که هم به روز مبدّل شود شب تاری اگرچه بر سر خاکم نشانده ای سهل است امید هست که بازم ز خاک برداری بیا که در قدمت جان دهم به آسانی که در فراق تو جان می دهم به دشواری جلال! زور و زر و زاری است چاره وصل چو زور و زر نبود چاره نیست جز زاری جلال عضد یزدی