جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱: آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری دانم که دلم گشت در آن زلف سیه گم لیکن چه کنم چون طلبیدن نگذاری ناچار شود جامۀ بی طاقتی ام چاک چون پیرهن صبر دریدن نگذاری از من طمع صبر چنان است که ماهی از آب برآری و طپیدن نگذاری دل در شکن زلف تو بستن نپسندی دیوانه به زنجیر کشیدن نگذاری بگذار که از باغ تو یک میوه بچینم گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاری در بحر بلا غرقه کنی کشتی جانم خود تا به لب خشک کشیدن نگذاری آه از دل آن مرغ که در قید تو افتد هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاری خلقی چو جلال آمده تا روی بیند آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری جلال عضد یزدی