جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۶: سحر چون غنچه بگشاید گریبان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر چون غنچه بگشاید گریبان بیا بشنو خروش عندلیبان خروش بلبلان تیغ در چنگ چنان کز منبر آواز خطیبان برآید سرو خوش چون گل درآید خوش است آزادگان را با غریبان چه خوش باشد که بنشینند در باغ به پای گل حبیبان با حبیبان من از دانش نفورم وز ادب دور کجا سودم کند پند ادیبان قدح در دور ما بر خاک ریزند نصیب ما فدای بی نصیبان مرا دردی که دارم از تو در دل دریغ آید که گویم باطبیبان جلال آن کز حبیبش ناگزیر است بباید بردنش جور رقیبان جلال عضد یزدی