جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰: دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم بس سال که در بادیه عشق برفتیم شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم یاران و رفیقان همه از پیش برفتند ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم آن مورچه ماییم که در پای سواران ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم جلال عضد یزدی