جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹: تا کی از دست جفایت تیره بینم روز خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا کی از دست جفایت تیره بینم روز خویش ساعتی دلسوز شو بر عاشق دلسوز خویش بخت پیروزم تو باشی گر در آیی از درم من شوم از جان غلام طالع پیروز خویش عالمی بی روی تو در ظلمت غم سوختند برفکن معجر ز رخسار جهان افروز خویش ای ملامتگر ! ز جان من چه می خواهی بگو من خود اندر آتشم زین جان درد اندوز خویش روزگارم تار و روزم تیره دست از من بدار تابگریم ساعتی بر روزگار و روز خویش هر که را گوشی بود موقوف پیغام بلاست کی تواند گوش کردن پند نیک آموز خویش در جوانی پیر گشتم از غم تیمار عشق برگ ریزان خزانی دیدم از نوروز خویش هر شبی بنشینم و با شمع گویم درد دل هم به نزد سوخته گر زآنکه گویی سوز خویش ای کمان ابرو! بترس از ناوک آه جلال بردلش چند آزمایی ناوک دل دوز خویش جلال عضد یزدی