جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲: وقت صبوحی آن شوخ سرکش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقت صبوحی آن شوخ سرکش از در درآمد با تیر و ترکش مُشکش مطرّا، شهدش مصفّا خالش معنبر، ماهش منقّش چون دیده من، لعلش دُرافشان چون خاطر من، زلفش مشوّش تنگم به بر در بگرفت و گفتا کردم وداعت بادا شبت خوش دود سیاهم آمد به سر بر کردم زمانی در پای اوغش من رفتم از خود و او از ترّحم بر چهره ام زد از دیدگان رش برجَستم از جا بوسیدمش پا گفتم که رفتی شاد آیی و کش پیشت بنازم، دردت بچینم کی باز بینم آن روی مهوش؟ گفتا: به دوری باید صبوری این دُرد می نوش و آن دَرد می کش شُستم به گریه نعل سمندش چون شد سواره بر پشت ابرش هم دیده خون شد هم جوش زد دل بی او بماندم در آب و آتش جان جلال از سودای زلفش تا چند باشد اندر کشاکش جلال عضد یزدی