جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰: آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش از دود دل خلق گزندی مرسادش ز نهار! بر غمزدگانش مگذارید ترسم متألّم شود از غم دل شادش از غمزه مخمور تو زاهد چو خبر یافت در میکده افتاد ندانم چه فتادش زین پس دل و باریدن خونابه حسرت کز بند سر زلف تو کاری نگشادش درویش سری داشت که در پای تو انداخت بیچاره نثاری بِه ازین دست ندادش این یک دو نفس عمر که سرمایه ما بود افسوس که بی روی تو دادیم به بادش آن کس که به ناکام مرا از تو جدا کرد یا رب که خدا کام دو گیتی مَدهادش! هر کس که سر زلف پریشان ترا دید از حالت من فرق به مویی ننهادش مشنو که جلال از تو و از یاد تو خالی ست مگذار زیادش که نه ای دور ز یادش جلال عضد یزدی