جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷: هیهات که نامم به زبان تو برآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیهات که نامم به زبان تو برآید یا همچو تویی را چو منی در نظر آید گر روز اجل بر سر بالین من آیی من زنده شوم باز چو عمرم به سرآید گر کام تو اینست که جانم به لب آری مقصود من آنست که کام تو برآید مدهوش شود عاشق اگر چشم تو بیند مستی که به میخانه رود بی خبر آید از ساغر سودای تو هر سر که شود مست زان سان رود از دست که از پای درآید هر تیر که بر خسته زدی کارگر افتاد هر آه که مجروح زند کارگر آمد همچون قد و خدّ تو مپندار که در باغ یک سرو کشید قامت و یک گل به برآید آن کاو چو جلال است گدای سر کویت شاهی جهان در نظرش مختصر آید جلال عضد یزدی