جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۵۷: راز غم دوستان به کس نتوان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
راز غم دوستان به کس نتوان گفت هرچه ببینند باز پس نتوان گفت ولوله شوق را هوا نتوان خواند غلغله عشق را هوس نتوان گفت در دل ما عقل و عشق راست نیاید صعوه و سیمرغ هم قفس نتوان گفت چیست جهان تا مرا به چشم درآید بر لب دریا حدیث خس نتوان گفت ره به سراپرده تو عقل نیارد منزل سیمرغ با مگس نتوان گفت گرچه مرا جز غم تو هم نفسی نیست راز غمت پیش هم نفس نتوان گفت هیچ کسانیم و سرّ هیچ کسی را تا به تو گفتم به هیچ کس نتوان گفت قصه دل خواستم که با تو بگویم دیدم دل پیش تست پس نتوان گفت وصل نیابی جلال زان که گدا را در حرم شاه دسترس نتوان گفت جلال عضد یزدی