جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱: دلم متاب که هجران سینه تاب بس است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم متاب که هجران سینه تاب بس است چه دورم از رخ خوبت همین عذاب بس است بدان دو حلقه که حلق دلم همی تابی چو جان ز حلق برآمد دگر متاب بس است درون حلقه دلم تابه کی ز خون جگر بیاورید کبابی مرا شراب بس است هنوز با غم و بخت بدم قرین گرچه مرا ز دوری رویت ز خورد و خواب بس است شب وصال تو گو مه متاب بر گردون به ماهتاب چه حاجت که آفتاب بس است غمت به قصد خرابی جان کمر در بست چو کرد خانه معمور دل خراب بس است محیط و قلزم سوز جلال را نکشد نه آتشی ست که او را دو قطره آب بس است جلال عضد یزدی