جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۹: زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را مشکل نبود در دلم آتش زدن او را شمعی که دو عالم به یکی شعله بسوزد کی غم بود از سوختن صد چو من او را گر بلبل شوریده خبر یابد از آن گل دیگر نتوان یافتن اندر چمن او را ور غنچه کند دعوی تنگی بِنَماند پیش دهن دوست مجال سخن او را تا کی دل ما را شکند زلف سیاهش ای باد صبا می رو و سر می شکن او را درّی ست گرانمایه که در هیچ نگنجد گر زان که نگنجد سخن اندر دهن او را لعل تو شکر داد به خروار به هر کس عار است مگر، دادن شکر به من او را رخسار تو شمعی ست که چون شعله برآرد پروانه بود شمع زمرّد لگن او را کی جان جلال از کف محنت به درآید تا زلف پریشان تو باشد وطن او را جلال عضد یزدی