حکیم سنایی غزنوی
قصاید و قطعات
شماره ۳۶: حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام کان چه جوهر بود کز وی عالمی گوهر گرفت چتر همت تا بر عشق مطهر باز کرد هر کرا سر دید بی سر کردو کار از سر گرفت در همه بستان همت هیچ کس خاری ندید عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت آب آتش را نبد وصل تو چون صحبت نیافت پاره ای زان آب بر آتش زد آتش در گرفت چون قبولی دید خود را زان کرامتهای خام قبله ویران کرد تا عالم همه کافر گرفت هر که صاحب صدر بود از نور او روزی برند صورت دیگر نمود و سیرت دیگر گرفت مجرما ترسا که از فرمان عیسا سر بتافت دل بدان خرم که روزی سم خر در زر گرفت چون تجلی کرد بر سیمای جان سینای عشق آن بت سنگین آزر سنگ در آزر گرفت هر که در آباد جایی جست بی جایست و جاه هر که در ویرانه رنجی برد گنجی بر گرفت چون سنایی دید صد جا دفتر و یک دل ندید رغم کاغذ از دل آزادگان دفتر گرفت حکیم سنایی غزنوی