مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۲۰۴۲: ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن نی های بی زبان را زان شهد پرشکر کن چون صد هزار در در سمع و بصر تو داری یک دامنی از آن در در کار کور و کر کن از خون آن جگرها که بوی عشق دارد از بهر اهل دل را یک قلیه جگر کن بس شیوه ها که کردند جان ها و ره نبردند ای چاره ساز جان ها یک شیوه دگر کن مرغان آب و گل را پرها به گل فروشد ای تو همای دولت پر برفشان سفر کن چون دیو ره بپیما تا بینی آن پری را و اندر بر چو سیمش تو کار دل چو زر کن هر چت اشارت آید چون و چرا رها کن با خوی تند آن مه زنهار سر به سر کن پای ملخ که جان است چون مور پیش او بر در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن آبی است تلخ دریا در زیر گنج گوهر بگذار آب تلخش تو زیر او زبر کن ماری است مهره دارد زان سوی زهر در سر ور ز آنک مهره خواهی از زهر او گذر کن خواهی درخت طوبی نک شمس حق تبریز خواهی تو عیش باقی در ظل آن شجر کن مولانا بلخی