مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۶۸۷: گر جان منکرانت شد خصم جان مستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر جان منکرانت شد خصم جان مستم اندر جواب ایشان خوبی تو بسستم در دفع آن خیالش وز بهر گوشمالش بنمایمش جمالت از دور من برستم گوید که نیست جوهر وز منش نیست باور زان نیست ای برادر هستم چنانک هستم دوش از رخ نگاری دل مست گشت باری تا پیش شهریاری من ساغری شکستم من مست روی ماهم من شاد از آن گناهم من جرم دار شاهم نک بشکنید دستم بس رندم و قلاشم در دین عشق فاشم من ملک را چه باشم تا تحفه ای فرستم دل دزد و دزدزاده بر مخزن ایستاده شه مخزنش گشاده چون دست دزد بستم ای بی خبر ز شاهی گویی که بر چه راهی من می روم چو ماهی آن سو که برد شستم شمس الحق است رازم تبریز شد نیازم او قبله نمازم او نور آب دستم مولانا بلخی