مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۵۸۸: من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم آنک خم را ساخت هم او می شناسد خوی خم کوزه ها محتاج خم و خم ها محتاج جو در میان خم چه باشد آنچ دارد جوی خم مستیان بس پدید و خمشان را کس ندید عالمی زیر و زبر پیچان شده از بوی خم گر نبودی بوی آن خم در دماغ خاص و عام پس به هر محفل چرا دارند گفت و گوی خم بوی خمش خلق را در کوزه فقاع کرد شد هزاران ترک و رومی بنده و هندوی خم جادوی بر خم نشیند می دواند شهر شهر جادوان را ریش خندی می کند جادوی خم در سر خود پیچ ای دل مست و بیخود چون شراب همچنین می رو خراب از بوی خم تا روی خم تا ببینی ناگهان مستی رمیده از جهان نزد خم ای جان عمم که منم خالوی خم روی از آن سو کن کز این سو گفت و گو را راه نیست چون ز شش سو وارهیدی بازیابی سوی خم مولانا بلخی