مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۵۰۹: سفر کردم به هر شهری دویدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت کشیدم رها کردم چنان شکرستانی چو حیوان هر گیاهی می چریدم پیاز و گندنا چون قوم موسی چرا بر من و سلوی برگزیدم به غیر عشق آواز دهل بود هر آوازی که در عالم شنیدم از آن بانگ دهل از عالم کل بدین دنیای فانی اوفتیدم میان جان ها جان مجرد چو دل بی پر و بی پا می پریدم از آن باده که لطف و خنده بخشد چو گل بی حلق و بی لب می چشیدم ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن که من محنت سرایی آفریدم بسی گفتم که من آن جا نخواهم بسی نالیدم و جامه دریدم چنانک اکنون ز رفتن می گریزم از آن جا آمدن هم می رمیدم بگفت ای جان برو هر جا که باشی که من نزدیک چون حبل الوریدم فسون کرد و مرا بس عشوه ها داد فسون و عشوه او را خریدم فسون او جهان را برجهاند کی باشم من که من خود ناپدیدم ز راهم برد وان گاهم به ره کرد گر از ره می نرفتم می رهیدم بگویم چون رسی آن جا ولیکن قلم بشکست چون این جا رسیدم مولانا بلخی