مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۴۲۶: چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم گهی خورشید را مانم گهی دریای گوهر را درون عز فلک دارم برون ذل زمین دارم درون خمره عالم چو زنبوری همی گردم مبین تو ناله ام تنها که خانه انگبین دارم دلا گر طالب مایی برآ بر چرخ خضرایی چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم چه باهول است آن آبی که این چرخ است از او گردان چو من دولاب آن آبم چنین شیرین حنین دارم چو دیو و آدمی و جن همی بینی به فرمانم نمی دانی سلیمانم که در خاتم نگین دارم چرا پژمرده باشم من که بشکفته ست هر جزوم چرا خربنده باشم من براقی زیر زین دارم چرا از ماه وامانم نه عقرب کوفت بر پایم چرا زین چاه برنایم چون من حبل متین دارم کبوترخانه ای کردم کبوترهای جان ها را بپر ای مرغ جان این سو که صد برج حصین دارم شعاع آفتابم من اگر در خانه ها گردم عقیق و زر و یاقوتم ولادت ز آب و طین دارم تو هر گوهر که می بینی بجو دری دگر در روی که هر ذره همی گوید که در باطن دفین دارم تو را هر گوهری گوید مشو قانع به حسن من که از شمع ضمیر است آن که نوری در جبین دارم خمش کردم که آن هوشی که دریابد نداری تو مجنبان گوش و مفریبان که چشمی هوش بین دارم مولانا بلخی