مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۹۶: گفت کسی خواجه سنایی بمرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی می شمرد قالب خاکی سوی خاکی فکند جان خرد سوی سماوات برد جان دوم را که ندانند خلق مغلطه گوییم به جانان سپرد صاف درآمیخت به دردی می بر سر خم رفت جدا شد ز درد در سفر افتند به هم ای عزیز مرغزی و رازی و رومی و کرد خانه خود بازرود هر یکی اطلس کی باشد همتای برد خامش کن چون نقط ایرا ملک نام تو از دفتر گفتن سترد مولانا بلخی