مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۹۴: دوست همان به که بلاکش بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوست همان به که بلاکش بود عود همان به که در آتش بود جام جفا باشد دشوارخوار چون ز کف دوست بود خوش بود زهر بنوش از قدحی کان قدح از کرم و لطف منقش بود عشق خلیلست درآ در میان غم مخور ار زیر تو آتش بود سرد شود آتش پیش خلیل بید و گل و سنبله کش بود در خم چوگانش یکی گوی شو تا که فلک زیر تو مفرش بود رقص کنان گوی اگر چه ز زخم در غم و در کوب و کشاکش بود سابق میدان بود او لاجرم قبله هر فارس مه وش بود چونک تراشیده شده ست او تمام رست از آن غم که تراشش بود هر کی مشوش بود او ایمنست گر دو جهان جمله مشوش بود مفخر تبریز تو را شمس دین شرق نه در پنج و نه در شش بود مولانا بلخی