مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۹۰۲: ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد ز روی پشت و پناهی که پشت ها همه رو شد دگر نشینم هرگز برای دل که برآید کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند به سوی عشق گریزم که جمله فتنه از او شد که در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش به دست ساقی نابش مگر سرم چو کدو شد به خوان عشق نشستم چشیدم از نمک او چو لقمه کردم خود را مرا چو عشق گلو شد سبو به دست دویدم به جویبار معانی که آب گشت سبویم چو آب جان به سبو شد نماز شام برفتم به سوی طرفه رومی چو دید بر در خویشم ز بام زود فروشد سر از دریچه برون کرد چو شعله های منور که بام و خانه و بنده به جملگی همه او شد نهیم دست دهان بر که نازکست معانی ز شمس مفخر تبریز سوخت جان و همو شد مولانا بلخی