مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۸۷۲: این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این عشق جمله عاقل و بیدار می کشد بی تیغ می برد سر و بی دار می کشد مهمان او شدیم که مهمان همی خورد یار کسی شدیم که او یار می کشد چون یوسفی بدید چو گرگان همی درد چونمؤمنی بدید چو کفار می کشد ما دل نهاده ایم که دلداریی کند یا گر کشد به رحم و به هنجار می کشد نی نی که کشته را دم او جان همی دهد گر چه به غمزه عاشق بسیار می کشد هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست تلخی مکن که دوست عسل وار می کشد همت بلند دار که آن عشق همتی شاهان برگزیده و احرار می کشد ما چون شبیم ظل زمین و وی آفتاب شب را به تیغ صبح گهردار می کشد زنگی شب ببرد چو طرار عقل ما شحنه صبوح آمد و طرار می کشد شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ رومی روزشان به یکی بار می کشد حاصل مرا چو بلبل مستی ز گلشنیست چون بلبلم جدایی گلزار می کشد مولانا بلخی