مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۷۹: همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد نه به یک بار نشاید در احسان بستن صافی ار می ندهی کم ز یکی جرعه درد همه انواع خوشی حق به یکی حجره نهاد هیچ کس بی تو در آن حجره ره راست نبرد گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبین آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد آستینم ز گهرهای نهانی پر دار آستینی که بسی اشک از این دیده سترد شحنه عشق چو افشرد کسی را شب تار ماهت اندر بر سیمینش به رحمت بفشرد دل آواره اگر از کرمت بازآید قصه شب بود و قرص مه و اشتر و کرد این جمادات ز آغاز نه آبی بودند سرد سیرست جهان آمد و یک یک بفسرد خون ما در تن ما آب حیاتست و خوش است چون برون آید از جای ببینش همه ارد مفسران آب سخن را و از آن چشمه میار تا وی اطلس بود آن سوی و در این جانب برد مولانا بلخی