مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۶۲: بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد بگه آید وی و بی گه نه همه در سحر آید تو مراقب شو و آگه گه و بی گاه که ناگه مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود همه گویا همه جویا همگی جانور آید تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید تو سخن گفتن بی لب هله خو کن چو ترازو که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید مولانا بلخی