مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۲۸: دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دشمن خویشیم و یار آنک ما را می کشد غرق دریاییم و ما را موج دریا می کشد زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می دهیم کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می کشد خویش فربه می نماییم از پی قربان عید کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کشد آن بلیس بی تبش مهلت همی خواهد از او مهلتی دادش که او را بعد فردا می کشد همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه درمدزد از وی گلو گر می کشد تا می کشد نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون خفیه صد جان می دهد دلدار و پیدا می کشد از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین کو تو را بر آسمان بر می کشد یا می کشد روح ریحی می ستاند راح روحی می دهد باز جان را می رهاند جغد غم را می کشد آن گمان ترسا برد مؤمن ندارد آن گمان کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می کشد هر یکی عاشق چو منصورند خود را می کشند غیر عاشق وانما که خویش عمدا می کشد صد تقاضا می کند هر روز مردم را اجل عاشق حق خویشتن را بی تقاضا می کشد بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا می کشد شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب شمع های اختران را بی محابا می کشد مولانا بلخی