مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۷۰۹: جان از سفر دراز آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان از سفر دراز آمد بر خاک در تو بازآمد در نقد وجود هر چه زر بود از گنج عدم به گاز آمد بی مهر تو هر که آسمان رفت درهای فلک فرازآمد بی آبی خویش جمله دیدند هرک از تو نه سرفراز آمد جان رفت که بی تو کار سازد سوزید و نه کارساز آمد اندر سفرش بشد حقیقت کو بی تو همه مجاز آمد از گرد ره آمدست امروز رحم آر که پرنیاز آمد سر را ز دریچه ای برون کن تا بیند کان طراز آمد تا نعره عاشقان برآید کان قبله هر نماز آمد از پیش تو رفت باز جانم طبل تو شنید و بازآمد ای اهل رباط وارهیدیت کز خط خوشش جواز آمد آن چنگ طرب که بی نوا بود رقصی که کنون به ساز آمد از سلسله نیاز رستید کان بند هزار ناز آمد ترک خر کالبد بگویید کان شاه براق تاز آمد نور رخ شمس حق تبریز عالم بگرفت و راز آمد مولانا بلخی