مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۶۵۲: تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند نماند بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند حیله بکند لیک خدایی نتواند گامی دو چنان آید کو راست نهادست وان گاه که داند که کجاهاش کشاند استیزه مکن مملکت عشق طلب کن کاین مملکتت از ملک الموت رهاند باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر کاین کام تو را زود به ناکام رساند اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری کاشکار تو را باز اجل بازستاند چون باز شهی رو به سوی طبله بازش کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند از شاه وفادارتر امروز کسی نیست خر جانب او ران که تو را هیچ نراند زندانی مرگند همه خلق یقین دان محبوس تو را از تک زندان نرهاند دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست تا هر که مخنث بود آتش برماند حاشا ز سواری که بود عاشق این راه که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند مولانا بلخی