مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۶۲۹: عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاشق چو منی باید می سوزد و می سازد ور نی مثل کودک تا کعب همی بازد مه رو چو تویی باید ای ماه غلام تو تا بر همه مه رویان می چربد و می نازد عاشق چو منی باید کز مستی و بی خویشی با خلق نپیوندد با خویش نپردازد فارس چو تویی باید ای شاه سوار من کز وهم و گمان زان سو می راند و می تازد عشق آب حیات آمد برهاندت از مردن ای شاه که او خود را در عشق دراندازد چون شاخ زرست این جان می کش به خودش می دان چندان که کشش بیند سوی تو همی یازد باری دل و جان من مستست در آن معدن هر روز چو نوعشقان فرهنگ نو آغازد چون چنگ شوی از غم خم داده وانگه او در بر کشدت شیرین بی واسطه بنوازد آن آهوی مفتونش چون تازه شود خونش آن شیر بدان آهو در میمنه بگرازد شمس الحق تبریزی بر شمس فلک روزی باشد که طراز نو شعشاع تو بطرازد مولانا بلخی