مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۶۲۱: در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در تابش خورشیدش رقصم به چه می باید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید شد حامله هر ذره از تابش روی او هر ذره از آن لذت صد ذره همی زاید در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی تا ذره شود خود را می کوبد و می ساید گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا زیرا که در این حضرت جز ذره نمی شاید در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن کز دست گران جانی انگشت همی خاید چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی عمری برود در خون موییش نیالاید جز تا به چه بابل او را نبود منزل تا جان نشود جادو جایی بنیاساید تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید مولانا بلخی